همدست با شيطان
من دوست دارم بي سر و سامان شدن را
در چشم هاي ميشي ات حيران شدن را
مجنون اگر باشي ، نداري انتخابي
جز در مسير عشق سرگردان شدن را
در چادري مانند غنچه ، قصد كردي
از چشم شور مردمان ، پنهان شدن را
بايد بياموزي ، در مدرسه عشق
چون لاله ها با داغ دل خندان شدن را
سكان عقلم را به دل دادم دوباره
كردم هواي در دل طوفان شدن را
يك لحظه دستت را بده ، به دست هايم
تا حس كنم معني هم پيمان شدن را
گفتتد : درد عاشقان درمان ندارد!
من نذر كردم با لبت درمان شدن را
درياي آغوشت اگر پر موج باشد
با من ببيني قطره باران شدن را
حواي من اينجا بهشت عاشقي نيست
يادم بده همدست با شيطان شدن را
با عشق ، انسان مي شود آدم دوباره
معنا كنيم با عاشقي ، انسان شدن را
(ادم)