چیزی شبیه شعر

شعر، شعر معاصر ، غزل امروز ، غزل معاصر، شعر آدم، ابوالسن درویشی چون قطره اشکي در دل دريا غريبيم تا دوست با ما نيست در دنيا غريبيم يک شهر آدم در کنار ماست، اما ما در ميان جمع آدم ها غريبيم گر چ

غربت

 

چون قطره اشکي در دل دريا غريبيم

تا دوست با ما نيست در دنيا غريبيم

يک شهر آدم در کنار ماست، اما

ما در ميان جمع آدم ها غريبيم

گر چه شديم همرنگ اين جمع پريشان

در باطن بي رنگ خود اما غريبيم

ديوانه مي دانند ما را، حرف حقي ست

ديوانه ايم، با مردم دانا غريبيم

چون کرگدن، تقدير ما غربت رقم خورد

بحث کجا بودن نکن، هر جا غريبيم

با آشنا، با دوست، با دشمن نشستيم

فرقي ندارد، باز هم آقا! غريبيم

همچون گلي تنها ميان دشتي از خار

خاريم، ميان دشتي از گل ها غريبيم

حرف بهشت و دوزخ و شادي و غم نيست

مثل خدا، آنجا غريب اينجا غريبيم

+ نوشته شده در  دوشنبه 10 دی 1397ساعت 13:49  توسط آدم ADM