چیزی شبیه شعر

غزل ، غزل امروز، شعر امروز ، شعر معاصر، آدم ، ابوالحسن درویشی مزنگیکاش خورشیدی و ابر و آسمانی مانده باشد برگ زردی از پس باد خزانی، مانده باشد در دلت از خاطرات روزهای رفته، گاهی قدر یک "یادش بخیر" از

ای کاش!

کاش خورشیدی و ابر و آسمانی مانده باشد

برگ زردی از پس باد خزانی، مانده باشد

در دلت از خاطرات روزهای رفته، گاهی

قدر یک "یادش بخیر" از من نشانی مانده باشد

با تو می گویم زمانی قصه های غصه هایم

داغ ها در سینه دارم ، گر زمانی مانده باشد

خوب خواندم درس دل دادن ، اگر یک بار دیگر

فرصتی ، وقتی برای امتحانی مانده باشد

نیست باکم از بلا ، پایان راهم گر تو باشی

می روم تا کربلا  گر نوحه خوانی مانده باشد

خوان به خوان عشق را با شوق دیدارت گذشتم

می شوم رستم اگر هم یک دو خوانی مانده باشد

بار دیگر کاش لب های تو را خندان ببینم

قدر یک لبخند هم در من توانی مانده باشد

دوست دارم سر به دامان تو بگذارم دمی را

کز تمام زندگانی من آنی مانده باشد

کاش وقتی باز می گردی ، برای خیر مقدم

در تن بیمار آدم ، نیمه جانی مانده باشد

می نویسم دردهایم را مگر روزی بخوانی

همدلی گر نیست ، شاید همزبانی، مانده باشد

تا بفهمد درد پنهان مرا ای کاش جایی

حرف اهل دل شناسی ، نکته دانی مانده باشد

+ نوشته شده در  دوشنبه 26 شهريور 1397ساعت 11:24  توسط آدم ADM