چیزی شبیه شعر

شعر معاصر ، غزل معاصر ، شعر امروز ، غزل امروز ، غزل نو در كوله بارش مي برد شيطان ، غم نان! انگار شد با كفر هم پيمان ، غم نان! "من لا معاش.."دارد اين پيغام در خود : از سينه بيرو

غم نان!

 

در كوله بارش مي برد شيطان ، غم نان!

انگار شد با كفر هم پيمان ، غم نان!

"من لا معاش.."دارد اين پيغام در خود :

از سينه بيرون مي كشد ايمان ، غم نان!

نان خون دل ، نان ناله ، نان اشك است اينجا

شب مي چكد از ديده مردان ، غم نان!

اين روزها هر آدم خوبي كه ديدم

در دل غم نان دارد و در جان ،غم نان!

آزاد مردي مي شناسم ، سخت مغرور

در پشت سرخي مي كند پنهان ،غم نان!

آن كس كه زير بار نان از پا بيفتد

كاخ غرورش را كند ويران ،غم نان!

          مرد فقيري در جنوب شهر عالم

هر روز دارد مي خورد با نان ،غم نان!

شهري كه در قانون خود بيداد دارد

قاضي غم جان مي خورد ، دزدان غم نان!

روباه بر سفره كباب جوجه دارد

جايي كه باشد غصه شيران غم نان!

گفتيد درد عاشقان درمان  ندارد

دشوارتر زين درد بي درمان ، غم نان!

چون قصه ها اي كاش با يك نقطه ، آري

يك نقطه ، مي شد برد تا  پايان غم نان!

چون گرگ ها درندگي در ذات او نيست

دارد هميشه با خودش انسان غم نان!

در بيت بيت شعر خود غم مي سرايد

در جيب شاعر چيست ؟ يك ديوان غم نان!

+ نوشته شده در  دوشنبه 19 مرداد 1394ساعت 20:02  توسط آدم ADM