فصل تماشا
دار صد حادثه بر پاست ، خودت مي داني
نوبت عاشقي ماست ، خودت مي داني
قلب خونين من و داغ هزاران لاله
باز هم فصل تماشاست ، خودت مي داني
شعله عشق تو و دامن پروانه دل
آتش طور همين جاست ، خودت مي داني
زلف آشفته ، سر از پنجره بيرون كردي
قصد گيسوي تو غوغاست ، خودت مي داني
خواستم بگذرم از كوچه بن بست شما
سگ چشمان تو گيراست ، خودت مي داني
شب ما ظلمت يلداست ، خودت مي بيني
روزم آشفته روياست ، خودت مي داني
روح پاييزي من ، ميل بهاران دارد
لب معشوق ، مسيحاست ، خودت مي داني
نيت خير كن و دست من خسته بگير
ساعت معجزه حالاست ، خودت مي داني
سرنوشتم چو به دست تو رقم خواهد خورد
تلخ و شيرين همه زيباست، خودت مي داني
بيت هاي غزلم بوي شما را دارد
لفظ وابسته معناست ، خودت مي داني