چیزی شبیه شعر

شعر معاصر ، غزل معاصر ، غزل نو دل به دلداری سپردم ، باز کردم اشتباه عقل خود را خوار کردم ، دین و ایمان را تباه با خودم گفتم که روشن می شود چشمم به او کرد با ناز و

آرزوهای محال

 

دل به دلداری سپردم ، باز کردم اشتباه

عقل خود را خوار کردم ، دین و ایمان را تباه

با خودم گفتم که روشن می شود چشمم به او

کرد با ناز و ادا ، روز مرا چون شب سیاه

سود و سرمایه به تاراج خطایم رفته است

در حسابم نیست ، الا ناله و سودای آه

داده ام افسار عقلم را به دست دل ، ولی

عشق کورش کرد و مثل بیژن افتادم به چاه

گر چه در فتوای رندان ، دل سپردن واجب است

می دهم فتوا که این واجب ، بود  عین گناه

مانده ام در چارسوی آرزوهای محال

کو عصایی تا بگیرد ، دست این گم کرده راه

ناامیدی چون شبی تاریک بر من خیمه زد

نه ستاره می زند سوسو ؛ نه فانوس ماه

زندگی دریای طوفانی و ما بی بادبان

راه ناهموار و ما  ،مست  بدون تکیه گاه

هر کسی سایه ای دادند از روز ازل

سایه ام کو ، تا بگیرم در پناه او پناه

کوشش بسیار کردم ، تا مگر گنجم دهد

چاه ما را داد و یوسف را ، مقام و مال و جاه

دوش دیدم خواب پیری را  و  پرسیدم از او

گفت : تو با سعی درویشی و او بی سعی شاه

هر کسی دارد گلیم بخت خود را در بغل

 بخت تو در خواب ماند و شد گلیم تو سیاه

)ادم(

+ نوشته شده در  شنبه 17 مرداد 1394ساعت 11:20  توسط آدم ADM