چیزی شبیه شعر

شعر معاصر ، غزل امروز ، ادم بازی روزگار به پایان نمی رسد کشتی ما به آخر توفان نمی رسد سیلاب لطف تو جهان را می برد، ولی یک قطره اش به کام بیابان نمی رسد شب ت

مشتاق دیدار

 

بازی روزگار به پایان نمی رسد

کشتی ما به آخر توفان نمی رسد

سیلاب لطف تو جهان را می برد، ولی

یک قطره اش به کام بیابان نمی رسد

شب تا سحر نشسته در راه اجابت ایم

دست دعای ما به آن دامان نمی رسد

مشتاق دیدن طبیب چشم های توست

بیمار عشق، گر چه به درمان نمی رسد

ما را به بوی غنچه ای مهمان کنی بس است

سهمی به ما از آن لب خندان نمی رسد

چون بیده مانده در زمستانیم و عمر ما

تا برگ سبز و زلف پریشان نمی رسد

راه خطای عهد شکستن به جان تو

حتی به انتهای خیابان  نمی رسد

دست ریا به پرده کعبه رسانده ای

دست دلت به خانه ایمان نمی سد

باغ بهشت و چاه دوزخ پیش ما یکی ست

وقتی که جان به حضرت جانان نمی رسد

 

#ادم

+ نوشته شده در  چهارشنبه 26 آبان 1395ساعت 12:36  توسط آدم ADM