چیزی شبیه شعر

شعر نو ، ادم از رفتن بازمانده بود انگار و روی پله هایی که به سوی روشنی می رفت نگاهی را تماشا می کرد مردی شبیه من ایستاده بود در برابر رویایی که&nb

بعد آن همه ثانیه ها


از رفتن بازمانده بود انگار
و روی پله هایی که به سوی روشنی می رفت
نگاهی را تماشا می کرد

مردی
شبیه من
 ایستاده بود
در برابر رویایی
که  عشق را
به شیرین ترین زبان
تفسیر می کرد


من ایستاده بودم
پله ها می رفت


و چشم هایش
بعد از آن همه ثانیه های آشنایی
به  سوال نگاهم
با علامت تعجب جواب دادند


او به سوی روشنی می رفت
و من
به سوی تلخ ترین پایان رویایی شیرین !!

#ادم

 

+ نوشته شده در  شنبه 15 آبان 1395ساعت 11:05  توسط آدم ADM