شطح
با یک اشاره ، چهره مهتاب را شکافت
موسی شد و معجزه کرد و آب را شکافت
در خواب دیده بودم آن اسب سفید را
تعبیر آن شد و گره خواب را شکافت
غم دوره کرده بود من و دل را و او رسید
سیلاب وار حلقه گرداب را شکافت
آمد به کنج خلوت تنهایی من و
زد زخمه ای چنان ، که مضراب را شکافت
در من حلول کرد و من حیران او شدم
چندان عجیب بود که اعجاب را شکافت
برقی که از نگاه او در دیده ام گرفت
راز اشاره ، رمز پیچ و تاب را شکافت
یک جرعه از حضور او نوشید جان ما
شد مست و کوزه شراب ناب را شکافت
حرمت نگه نداشت ، مگر بود از نژاد آن
تیغی که فرق حضرت محراب را شکافت
گفتم خیال رستم است و سرپناه ما
خنجر کشید و سینه سهراب را شکافت