حال عاشق
هر که عاشق می شود خُل می شود
پیچ های عقل او شُل می شود
قطره قطره جوشش احساس او
ناگهان یک چشمه قُل قُل می شود
لحظه دیدار رنگش می پرد
مثل روز امتحان هُل می شود
گر بود معشوق او خر زهره ای
در نگاهش یک سبد گُل می شود
چشم آهو ، لب شکر ، رخ آفتاب
گر خر لنگ است دُل دُل می شود
یک نگاه زیر چشمی کردنت
پیش چشم غیرتش زُل می شود
هر جوان یک جور " کاکا رستم " است
خود او هم " داش آکُل " می شود
لیلی اش گر آنسوی دریا بود
موج هم در چشم او پُل می شود
عشق یعنی فکر روشن داشتن
هر که عاشق نیست اُمُل می شود
رسم ها زندان و یار او اسیر
گره های روسری غُل می شود
آنکه حرف از عقل و منطق می زند
جامه اش در چشم او جُل می شود