چیزی شبیه شعر

شعر ، غزل ، غزل نو ، غزل امروز ، ادم در فراق تو برآمد بوی الرحمان من وای ! دارد می پرد از از لانه تن جان من در بلا افتادم و دستم نمی گیرد کسی در دل طوفان رهایم کرد کشتیبان من

پایان شیرین

در فراق تو برآمد بوی الرحمان من

وای ! دارد می پرد از از لانه تن جان من

در بلا افتادم و دستم نمی گیرد کسی

در دل طوفان رهایم کرد کشتیبان من

ناامیدی گردبادی شد ، مرا در خود گرفت کرد

شد آشفته تر از احوال من ، ایمان من

پاره ای ابرم ، معلق در میان آسمان

نیست بند هیچ چیزی بند انگشتان من

باز کرده مثل تمساحی دهانش را کویر

تا بنوشد ، قطره قطره خون ، از باران من

در قطار عمر چندان مشت و سیلی خورده ام

در دهان من نمانده ردی از دندان من

موسفید پشت خم ، در کف عصای آهنین

بر کمر باید ببندم ، کم کَمک انبان من

رستمی بودم ، جلودارم نبود اسفندیار

دزد پیری آمد و زد قفل بر دستان من

آرزو دارم که برگردم دوباره راه را

تا بگیرد دست هایت ، دست سرگردان من

نیست ترسم داس عزراییل، دارم بیم آن

که شود محروم از دیدار تو چشمان من

کاش می دیدم تو را در لحظه های آخرم

تا شود شیرین شبیه فیلم ها ، پایان من!

)ادم(

+ نوشته شده در  يکشنبه 28 تير 1394ساعت 17:26  توسط آدم ADM