چیزی شبیه شعر

غزل ، غزل نو ، غزل معاصر ، عشق ، عاشق میان آب و آتش ، رفتن مستانه یعنی این رهایی از هوای هر قفس ، مردانه یعنی این مرا با وعده صد بوسه شیرین غزلخوان کرد دو بوسه داد و رفت و داد زد:

عاشق در شهر خود بیگانه !

میان آب و آتش ، رفتن مستانه یعنی این

رهایی از هوای هر قفس ، مردانه یعنی این

مرا با وعده صد بوسه شیرین غزلخوان کرد

دو بوسه داد و رفت و داد زد: " بیعانه یعنی این"

کنار من نشست و با رقیبان گفت و گو می کرد

حدیث عاشق در شهر خود بیگانه یعنی این

رسیدن ، وعده فردا و رفتن با لب خندان

ز سر واکردن مردم هنرمندانه ، یعنی این

شما روزی که دارد نام فردا ، دیده ای هرگز؟

دروغ راست گفتن ، وعده رندانه، یعنی این

زبان شهر یک آنی ز لفظ عشق، خالی نیست

ولی چشمی ندید این کیمیا ، افسانه یعنی این

بخوانی منطق الطیر و بدانی قصه مرغان

پس از آن در پی سیمرغ ها ، دیوانه یعنی این

بگردی دور شمع و شعله اش در بال تو گیرد

بمانی بر سر پیمان خود ، پروانه یعنی این

سر خُم باز کن ، من تشنه دیدار محبوبم

برای مانده در راهی چو من ، پیمانه یعنی این

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 28 تير 1394ساعت 17:34  توسط آدم ADM