عیب و هنر
کمتر از فرهاد و از شیرینی یارش بگو
چشم ما را باز کن ، گاهی از آزارش بگو
خط و خال دلبران ، دل می برد از غافلان
در پس آن خال و خط ، از نیش و از مارش بگو
قامتش را سرو گفتی ، مرحبا صد آفرین!
دیده ای گاهی اگر در جامه دارش ، بگو
از عزیز مصر و از عشق زلیخا گفته ای
آن طرف ، از چشم پیر و دیده تارش بگو
داستان شمع و پروانه ست ، شیرینش نکن
هی نگو از نورها ، از شعله نارش بگو
چشم هایش را شبیه چشم آهو دیده ای
زخم هایی را که خوردی از سگ هارش بگو
خوانده ای سلطان و مدح عدل و دادش کرده ای
ذره ای از تیغ ابروی ستمکارش بگو
باغبان از بوی گل سرمست خواهد شد ، بله!
از جفاهایی که دستش دیده از خارش بگو
می کشاند در پی خود لطف و احسانش درست
وصف سنگینی بار و راه دشوارش بگو
شاعران تنها وفایش را گزارش کرده اند
بی وفایی ها بسی دیدی تو ، اخبارش بگو
گر چه گفتن از هنرها هست شیرین تر ، ولی
گاه گاهی , جمله ای از عیب بسیارش بگو
(ادم)