گم كرده ام خود را
سفر كردم به اميد شما ، گم كرده ام خود را
در اين شهر سراسر آشنا گم كرده ام خود را
شدم عاشق ، زدم از غار تنهايي خود بيرون
ميان ازدحام كوچه ها گم كرده ام خود را
سپردم دل به درياي دو چشم پر ز توفان ات
در اين دريا رها كردي مرا ، گم كرده ام خود را
شنيدم عشق عين رحمت است و لطف ، اما من
چرا در لا به لاي اين همه درد و بلا گم كرده ام خود را
زدي لبخند و دادي وعده ها از قصه اي شيرين
ولي من در ميان تلخي اين ماجرا گم كرده ام خود را
به دست باد دادي گيسوانت را و مي پرسي
در اين دنياي آشفته چرا گم كرده ام خود را
دلم دلتنگ تنهايي به سوي دوست پر مي زد
به دنبالش ، نمي دانم كجا گم كرده ام خود را
(ادم)
https://telegram.me/chizishabihesher