شهر غرور
بويي ز عشق انگار در شهر شما نيست
دلداده ام ، دلدار در شهر شما نيست
گويي به دل شهر شما ايمان ندارد
يك آيه از آن يار در شهر شما نيست
يك شهر در خواب غرور و خودپرستي
يك ديده بيدار ، در شهر شما نيست
مردي كه باشد بر لبش آواز "هيهات"
حتي به روي دار ، در شهر شما نيست
گوش همه بر نوحه ني كرده عادت
شور سه تار و تار ، در شهر شما نيست
از راز شادي بي خبر ، ماتم گرفتيد
يك صاحب اسرار ، در شهر شما نيست
ديوانگي ، چون عاشقي غير مجاز است
چيزي به جز اجبار در شهر شما نيست
گويي كه معنايي براي زندگي ، جز
تكرار هي تكرار در شهر شما نيست
(ادم)
+ نوشته شده در يکشنبه 29 آذر 1394ساعت 10:52 توسط آدم ADM |