چیزی شبیه شعر

گاه ابراهیمم آتش را گلستان می کنم گاه گاهی مثل یوسف میل زندان می کنم چون سلیمان ، هست در انگشت من انگشتری که به اعج

مرا می شناسی!

 

 

گاه ابراهیمم  آتش را گلستان می کنم

گاه گاهی مثل یوسف میل زندان می کنم

چون سلیمان ، هست در انگشت من انگشتری

که به اعجاز نگینش ، دیو،  انسان می کنم

نیستم عیسا،  ولی انفاس عیسا با من است

قلب های مرده را لبریز از جان می کنم

گر ببیند  زلف بر شانه  پریشان مرا

رخنه در قلب  سیاه ازکفر شیطان می کنم

          مثل بارانی که از گل می کند پر، دشت را

سینه را لبریز از امید و ایمان می کنم

خانه ام چون  گنج ها ، در سينه ویرانه ها

هر که را بر دل نشینم ، خانه ویران می کنم

محفلی دارم ، در آن شاه و گدا هم باده اند

هر دو را از یک سبو مست و پریشان می کنم

گاه تلخی می کنم تا دیده ات گریان شود

گاه لب های تو را از شوق  خندان می کنم

گر چه هر ذره نشانی دارد از من در دلش

باز خود را در هزاران پرده پنهان می کنم

می شناسی ! بارها لبخند بر لب دیدمت

مات مات  لحظه ای بودی که طوفان می کنم

تو به هر نامی که می خواهی ، مرا فریاد کن

من همان عشقم که آتش را گلستان می کنم

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 20 مهر 1394ساعت 15:07  توسط آدم ADM