چیزی شبیه شعر

تا به كي توصيف گيسوي پريشانت كنم چند بايد جان و دل قربان چشمانت كنم قامتت را سرو خوانم ، ابروانت را كمان قلب عاشق را نشان

افسانه ها!

 

 

تا به كي توصيف گيسوي پريشانت كنم

چند بايد جان و دل قربان چشمانت كنم

قامتت را سرو خوانم ، ابروانت را كمان

قلب عاشق را نشان تير مژگانت كنم

از لبان تو بنوشم جرعه اي آب حيات

هرچه مرواريد، يكجا خرج دندانت كنم

فتنه هاي غمزه ات را حمله قوم مغول

از طريق چشمك ات ، محمود افغانت كنم

خود شوم مجنون  و بنشينم سر كوي شما

دختر گيسو كمند شاه و سلطانت كنم

كعبه ات بينم ، بگردم دور تو هي روز و شب

خانه ات را قبله گاه جمع مستانت كنم

شمس تبريزت ببينم ، عاشق زارت شوم

در فراق تو غزل سازم و ديوانت كنم

خسته ام! خسته از اين بازي ، نمي دانم چرا

همچنان بايد درون قصه پنهانت كنم

دوست دارم من خودم باشم تو هم عين خودت

بي نياز آن كه شمع و ماه تابانت كنم

از بيابان هاي اين افسانه بيرونت كشم

دختر كوله به دوش اين خيابانت كنم

جاي بانوي اثيري غزل بنشانمت

در ميان بازوان خود غزلخوانت كنم

دست هايت را بگيرم در ميان دست خود

در همين لحظه ، همين جا بوسه بارانت كنم

 

(ادم)

 

+ نوشته شده در  يکشنبه 19 مهر 1394ساعت 14:09  توسط آدم ADM