چیزی شبیه شعر

شعر امروز ، غزل امروز ، غزل ناب ، غزل معاصر ، شعر معاصر اميد نااميدي بر اين كوير ، نم نم باران نمي زند حتي نسيم ، سر به بيابان نمي زند قاصدكي به ديدن مجنون نمي رود

اميد نااميدي

 

 

اميد نااميدي

 

بر اين كوير ، نم نم باران نمي زند

حتي نسيم ، سر به بيابان نمي زند

قاصدكي به ديدن مجنون نمي رود

شانه به زلف يار پريشان نمي زند

چشم كمك ز دوستان داري و هيچكس

دستي به زير بازوي ياران نمي زند

قلبي شكسته مانده در ويرانه تنم

يك دزد هم به خانه ويران نمي زند

آماج داس حضرت مرگيم و اي عجب!

او نيز ضربه اي به قصد جان نمي زند

در غار بي كسي خود تنها نشسته ام

اينجا كسي سري به ما پيران نمي زند

تشنه لبيم و بر لب چشمه نشسته ام

پايي كسي به كوزه رندان نمي زند

يك دفتر غزل برايش گفته ايم و او

گاهي تفالي به اين ديوان نمي زند

پايم اسير پيري و دستم اسير بخت

لطفت چرا سري به اين زندان نمي زند

گفتي :نشان عاشقي ؟ گفتم : نگاه كن !

عاقل كه سر به كوه و بيابان نمي زند

دارم اميد نااميدي از در شما

اين ريشه را ولي چرا شيطان نمي زند

از شيطنت پر است چشم چون فرشته اش

من مانده ام  ، چرا ره ايمان نمي زند

(ادم) 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 شهريور 1394ساعت 11:26  توسط آدم ADM