چیزی شبیه شعر

شعر امروز ، غزل امروز ، غزل معاصر ، غزل نوشب سياه مني و سحر نداري تو به جز شكستن دل ها ، هنر نداري تو شبيه سرو نشستي ، ميان باغ دلم اگر چه سبز و ستبري ، ثمر نداري تو گرفته ام ، چو

كليد دل!

شب سياه مني و سحر نداري تو

به جز شكستن دل ها ، هنر نداري تو

شبيه سرو نشستي ، ميان باغ دلم

اگر چه سبز و ستبري ، ثمر نداري تو

گرفته ام ، چو دل آسمان پاييزي

گمان كنم كه ز حالم خبر نداري تو

دليل گريه روز و شبم چه مي پرسي

مگر دو ديده وحشي و فتنه گر نداري تو

بيا و دست نوازش بكش ، به ناله ما

اگر چو چرخ فلك ، گوش كر نداري تو

نمي رسد  به  تو اي آسمان دعاي دلم

شبيه خانه معشوق ، در نداري تو

به پيش چشم تو مرديم و تر نشد چشمت

درون سينه خود ، دل مگر نداري تو

چه فايده كه بريزي به دامنم اي اشك

اگر به قلب چو سنگش اثر نداري تو

ز كشف خانه سيمرغ ، شادمان شده اي

ولي چه فايده اي، بال و پر نداري تو

به راه عشق چرا مي نهي قدم ، وقتي

چو عقل ، حوصله دردسر نداري تو

مسير عشق پر از سنگلاخ حادثه هاست

نشان مردم اهل خطر،  نداري تو

هنوز ذره اي از عقل در سرت مانده

كلاه عاشق بيدل ، به سر نداري تو

نمي شود برسد دست تو به دامن او

اگر ز خون جگر ، چشم تر نداري تو

تو را مجال رسيدن به كعبه او نيست

برو، برو ، كه پاي سفر نداري تو

"كليد خانه قلبت كجاست " پرسيدم

به ناز گفت : "مگر شعر تر نداري تو !!"

+ نوشته شده در  چهارشنبه 21 مرداد 1394ساعت 14:18  توسط آدم ADM