چیزی شبیه شعر

غزل نو ، شعر امروز، شعر معاصر ، شعر امروز از چهره پرده برگرفت و آفتاب شد ابر حيا رسيد و پنهان در نقاب شد يك لحظه بيشتر نشد اين راز بر ملا آرامشم به يك اشاره اضطراب شد در

تاويل عاشقي

 

از چهره پرده برگرفت و آفتاب شد

ابر حيا رسيد و پنهان در نقاب شد

يك لحظه بيشتر نشد اين راز بر ملا

آرامشم به يك اشاره اضطراب شد

در ساحل نگاه طوفاني او ، دلم

بر گونه ام چكيد و ، مثل شرم آب شد

افتاد در دلم از اين بي پرده ديدنش

شوري ، شبيه شورشي كه انقلاب شد

          عمري دويدم و رسيدم تشنه لب ، ولي

از بخت نامساعدم ، دريا سراب شد

مي ديدمش كه عين لطف و مهرباني است

اما نصيب من ، همه قهر و عذاب شد

فرصت نداد شب ، كه در رويش نظر كنم

چشمم خمار و ديده او ، مست خواب شد

انگار قصد دل شكستن داشت ، در دلش

پيمان شكست و گفت ، با من بي حساب شد

گفتم كه صبر غوره را حلوا كند ، نكرد

هر نقش زد صبوريم ، نقش بر آب شد

اين روزها كه نيست ، شيريني به كام عشق

تاويل عاشقي ، به تلخي شراب شد

رسم است  آسياب به نوبت ، ولي چرا

چرخ فلك ، چو نوبت ما شد ، خراب شد؟

+ نوشته شده در  يکشنبه 18 مرداد 1394ساعت 16:44  توسط آدم ADM