جان آتش
با خيال عشق ، جان عاقلان آتش گرفت
نامت آمد بر زبان دل، زبان آتش گرفت
با دعا گفتم شبي ، از بخت بگشايم گره
از شرار سينه من ، آسمان آتش گرفت
زاهدان را بغض برسجاده تقوا شكست
خرقه اسرار پير عارفان، آتش گرفت
لاله آمد از لبانت قصه اي را فاش كرد
بيد شد مجنون و قلب باغبان آتش گرفت
در هواي چشم تو، پر زد نگاه سركشم
شمع ديد و مثل پروانه در آن آتش گرفت
جرعه اي از جام لطف تو به كام ما نشد
داغ حسرت سوخت جان را و جهان آتش گرفت
همچو ني ، شرح فراقت را حكايت كرده ام
هركه حرفي گوش كرد از داستان آتش گرفت
شعله ور شد اين غزل از شوق چشمان شما
برگ برگ دفتر اشعارمان ، آتش گرفت
*ادم
+ نوشته شده در سه شنبه 29 تير 1395ساعت 19:32 توسط آدم ADM |