خانه معشوق
شب سياه مني و سحر نداري تو
به جز شكستن دل ها ، هنر نداري تو
شبيه سرو نشستي ، ميان باغ دلم
اگر چه سبز و ستبري ، ثمر نداري تو
گرفته ام ، چو دل آسمان پاييزي
گمان كنم كه ز حالم خبر نداري تو
نمي رسد به تو اي آسمان دعاي دلم
شبيه خانه معشوق ، در نداري تو
به پيش چشم تو مرديم و تر نشد چشمت
درون سينه خود ، دل مگر نداري تو
چه فايده كه بريزي به دامنم اي اشك
اگر به قلب چو سنگش اثر نداري تو
به راه عشق چرا مي نهي قدم ، وقتي
چو عقل ، حوصله دردسر نداري تو
هنوز ذره اي از عقل در سرت مانده
كلاه عاشق بيدل ، به سر نداري تو
نمي شود برسد دست تو به دامن او
اگر ز خون جگر ، چشم تر نداري تو
تو را مجال رسيدن به كعبه او نيست
برو، برو ، كه پاي سفر نداري تو
#ادم