من و آدم برفي
زير باران ، تك و تنها من و آدم برفي
مانده ايم در دل سرما من و آدم برفي
دل ما گرم نشد از دم گرمي اينجا
بي نصيبيم ز يك"ها " من و آدم برفي
آن سوي پنجره و پرده پر از غوغا بود
غرق در گوش تماشا من و آدم برفي
گفته بودند كه با صبر به جايي برسي
نرسيديم به تو اما من و آدم برفي
خبري نيست ز گرماي نفس در تن ما
مردگانيم سرپا من و آدم برفي
مثل يك شيِ به جا مانده ز دوران قديم
شده اين مثل معما من و آدم برفي
سهم ما از همه دنيا بجزاين گوشه نشد
چه كسي كرد چنين ، با من و آدم برفي
(ادم)
+ نوشته شده در چهارشنبه 27 آبان 1394ساعت 13:28 توسط آدم ADM |