با خيال دوست
قطرهء آبم كه جز در راه دريا نيستم
گر جهان شيرين شود ، جز فكر ليلا نيستم
زندگاني با تو زيبا مي شود در چشم من
جز شما ، دل بسته چيزي ز دنيا نيستم
بردي از من دل ، به اعجاز كمالات خودت
در پي ابرو و چشم و قد و بالا نيستم
جز جدايي تو ، باكم نيست از داغ ديگر
عاشق پروانه وارم ، اهل پروا نيستم
همچو ايوبم ، گر اميد وصالت با من است
بي تو اما ، قدر يك ذره شكيبا نيستم
عشق خاموشي ست ،ما را باهياهوكارنيست
دادم از درد ست ، اما اهل غوغا نيستم
در ميان عاشقان ات ، گوهري يكدانه ام
گرچه سر تا پا گناهم ، بي سر و پا نيستم
دوستم داري و مي داني و حاشا مي كني
دوستت دارم ، وليكن اهل حاشا نيستم
گر نخواهي و نخواني ، مي روم از پيش تو
گر چه درويشم ، گداي عشق اما نيستم
كنج اين زندان كه نام ديگر آن زندگي ست
همنشينم با خيال دوست ، تنها نيستم
(ادم)