عشق پيري
عشق پیری
عجب حالی ست ، حال عاشق پیری شبیه من
تو هم انگار با این قصه درگیری ، شبیه من
نگو نه ! باورش سخت است، هنگامی که می بینم
نشستی گوشه ای ، غمگین و دلگیری شبیه من
مرور سال های رفته شد کار شب و روزت
عزادار خود در قاب تصویری شبیه من
نه تاب دل بریدن داری و نه طاقت گفتن
دخیل دامن اقبال و تقدیری شبیه من
نصیحت های پیرعقل را دل بر نمی تابد
تو هم همدست دل ، در کار تدبیری ، شبیه من
به جوی زندگانی عمر رفته ، بر نمی گردد
اگر از رنگ مو خواهان تغییری ، شبیه من
دلت رویای ایام جوانی در سرش دارد
گمانم روز و شب دنبال اکسیری، شبیه من
پر از شوق پریدن ، دور خیزی می کنی هر دم
ولی بر پای تو ، پیری ست زنجیری شبیه من
(ادم)