اميد نااميدي
اميد نااميدي
بر اين كوير ، نم نم باران نمي زند
حتي نسيم ، سر به بيابان نمي زند
قاصدكي به ديدن مجنون نمي رود
شانه به زلف يار پريشان نمي زند
چشم كمك ز دوستان داري و هيچكس
دستي به زير بازوي ياران نمي زند
قلبي شكسته مانده در ويرانه تنم
يك دزد هم به خانه ويران نمي زند
آماج داس حضرت مرگيم و اي عجب!
او نيز ضربه اي به قصد جان نمي زند
در غار بي كسي خود تنها نشسته ام
اينجا كسي سري به ما پيران نمي زند
تشنه لبيم و بر لب چشمه نشسته ام
پايي كسي به كوزه رندان نمي زند
يك دفتر غزل برايش گفته ايم و او
گاهي تفالي به اين ديوان نمي زند
پايم اسير پيري و دستم اسير بخت
لطفت چرا سري به اين زندان نمي زند
گفتي :نشان عاشقي ؟ گفتم : نگاه كن !
عاقل كه سر به كوه و بيابان نمي زند
دارم اميد نااميدي از در شما
اين ريشه را ولي چرا شيطان نمي زند
از شيطنت پر است چشم چون فرشته اش
من مانده ام ، چرا ره ايمان نمي زند
(ادم)